دهی است از دهستان فعله گری بخش سنقر و کلیائی شهرستان کرمانشاهان که در 10 هزارگزی شمال سنقرو 3 هزارگزی راه فرعی سنقر به ده عباس واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 40 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات دیم. شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه، پلاس و جاجیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان فعله گری بخش سنقر و کلیائی شهرستان کرمانشاهان که در 10 هزارگزی شمال سنقرو 3 هزارگزی راه فرعی سنقر به ده عباس واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 40 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات دیم. شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه، پلاس و جاجیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان زیدون بخش حومه شهرستان بهبهان که در 40 هزارگزی جنوب راه شوسۀ آغاجاری به بهبهان واقع است. دشت و گرمسیر است و 66 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع طبس مسینا از محال قاینات است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 245)
دهی است از دهستان زیدون بخش حومه شهرستان بهبهان که در 40 هزارگزی جنوب راه شوسۀ آغاجاری به بهبهان واقع است. دشت و گرمسیر است و 66 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع طبس مسینا از محال قاینات است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 245)
دهی است از دهستان خسروآباد شهرستان بیجار که در 21 هزارگزی شمال باختری خسروآباد و 40 هزارگزی جنوب کوه چهل تن واقع است. محلی است کوهستانی و سردسیر که 220 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان قالیچه، گلیم و جاجیم بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان خسروآباد شهرستان بیجار که در 21 هزارگزی شمال باختری خسروآباد و 40 هزارگزی جنوب کوه چهل تن واقع است. محلی است کوهستانی و سردسیر که 220 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان قالیچه، گلیم و جاجیم بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان هنزا بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت که در 16 هزارگزی شمال باختری ساردوئیه و 4 هزارگزی شمال راه مالرو بافت واقع است. محلی است کوهستانی و سردسیر و 58 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان هنزا بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت که در 16 هزارگزی شمال باختری ساردوئیه و 4 هزارگزی شمال راه مالرو بافت واقع است. محلی است کوهستانی و سردسیر و 58 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
آبی است مر بنی سلیم را. (منتهی الارب). آبی است بنی سلیم را که آن را معدن فران گویند و بدانجا مردم بسیاری است. منسوب است به فران بن بلی بن عمرو بن الحاف بن قضاعه... (از معجم البلدان)
آبی است مر بنی سلیم را. (منتهی الارب). آبی است بنی سلیم را که آن را معدن فران گویند و بدانجا مردم بسیاری است. منسوب است به فران بن بلی بن عمرو بن الحاف بن قضاعه... (از معجم البلدان)
کنایه از سبب بینائی و سرمایۀ بصارت. (آنندراج) : قائدچشم و چراغ عالمی گردد چو شمع آنکه پیماید بدیده قامت شبهای تار. سنائی. نیست جز سر عقل و جان دماغ خلق را در دو خطه چشم و چراغ. سنائی. رجوع به چشم ورجوع به چراغ شود. ، محبوب عزیزالوجود. (ناظم الاطباء). معشوق. کنایه از کسی یا چیزی که مورد علاقه و محبت و توجه خاص است: تا ظن نبری چشم و چراغا که شب آمد چشم و دل من سیر شود زان رخ سیمین. فرخی. عالم علم بود و بحر هنر بود چشم و چراغ پیغمبر. سنائی. کاشکی خورشید را زین غم نبودی چشم درد تا بر این چشم و چراغ انجمن بگریستی. خاقانی. چشم و چراغ اهل وجودی و در وجود ذات شریفت آمده بر سر نشان چشم. سلمان ساوجی. گر سها در سایۀ رایت رود چون آفتاب بعد ازین چشم و چراغ آسمان باشد سها. سلمانی ساوجی. رجوع به چشم و رجوع به چراغ شود. ، کسی که باعث عزت متعلقان خود باشد. (فرهنگ نظام). بزرگ خاندان یا کسی که مایۀ فخر دودمانی است: چشم و چراغی که از میان کیان رفت نور کیان ظل کردگار بماناد. خاقانی. ظل حق چشم و چراغ دودۀچنگیزخان شیخ حسن نویان امیر دین فزای کفرکاه. سلمان ساوجی. چشم و چراغ ظفر تیغ جهانگیر او پشت و پناه جهان عدل جهاندار اوست. سلمان ساوجی. رجوع به چشم و رجوع به چراغ شود
کنایه از سبب بینائی و سرمایۀ بصارت. (آنندراج) : قائدچشم و چراغ عالمی گردد چو شمع آنکه پیماید بدیده قامت شبهای تار. سنائی. نیست جز سر عقل و جان دماغ خلق را در دو خطه چشم و چراغ. سنائی. رجوع به چشم ورجوع به چراغ شود. ، محبوب عزیزالوجود. (ناظم الاطباء). معشوق. کنایه از کسی یا چیزی که مورد علاقه و محبت و توجه خاص است: تا ظن نبری چشم و چراغا که شب آمد چشم و دل من سیر شود زان رخ سیمین. فرخی. عالم علم بود و بحر هنر بود چشم و چراغ پیغمبر. سنائی. کاشکی خورشید را زین غم نبودی چشم درد تا بر این چشم و چراغ انجمن بگریستی. خاقانی. چشم و چراغ اهل وجودی و در وجود ذات شریفت آمده بر سر نشان چشم. سلمان ساوجی. گر سها در سایۀ رایت رود چون آفتاب بعد ازین چشم و چراغ آسمان باشد سها. سلمانی ساوجی. رجوع به چشم و رجوع به چراغ شود. ، کسی که باعث عزت متعلقان خود باشد. (فرهنگ نظام). بزرگ خاندان یا کسی که مایۀ فخر دودمانی است: چشم و چراغی که از میان کیان رفت نور کیان ظل کردگار بماناد. خاقانی. ظل حق چشم و چراغ دودۀچنگیزخان شیخ حسن نویان امیر دین فزای کفرکاه. سلمان ساوجی. چشم و چراغ ظفر تیغ جهانگیر او پشت و پناه جهان عدل جهاندار اوست. سلمان ساوجی. رجوع به چشم و رجوع به چراغ شود
بمعنی خوبی و روشنایی. (آنندراج). چراغ. چشم و چراغ. رجوع به چراغ و چشم و چراغ شود، هر چیز گزیده و نخبۀ از سایر چیزها، کنایه از محبوب و معشوق. (آنندراج) : تا ظن نبری چشم چراغا که شب آید چشم و دل من سیر شود زان لب شیرین. فرخی (از آنندراج). رجوع به ’چشم و چراغ’ شود
بمعنی خوبی و روشنایی. (آنندراج). چراغ. چشم و چراغ. رجوع به چراغ و چشم و چراغ شود، هر چیز گزیده و نخبۀ از سایر چیزها، کنایه از محبوب و معشوق. (آنندراج) : تا ظن نبری چشم چراغا که شب آید چشم و دل من سیر شود زان لب شیرین. فرخی (از آنندراج). رجوع به ’چشم و چراغ’ شود